آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

پرنده خوشبختی

23ماهگی

عزیز دلمون دیگه کم کم داره ٢ ساله میشه ولی نمیدونم امسال میشه براش جشن تولد گرفت یانه. آخه احتمالا تولدش همزمان با اسباب کشی به منزل جدیده و کلی سرمون شلوغه. با اینحال مشغول دوختن یه لباس کفشدوزکی ناناز واسه خوشگل خانمم هستم آخه دوست داشتم تم تولد امسالش کفشدوزکی باشه. شایدم فقط ببرمش آتلیه و ازش عکس یادگاری بگیرم. حالا تا ببینیم چی پیش میاد. دوست دارم در ادامه چندتا از کلماتی رو که آرمیتا زیاد استفاده میکنه و خیلی شیرین و با یه لهجه خاص به زبون میاره براتون بگم: اوخچه(مورچه) - پهشه(پشه) - اوخشی(گوشی) - آب بادی(آب بازی) - بوت( توپ) - باباجی( باباجون) - ادا( غذا) - ایانا(کیانا، دخترعمه ش) - اودا( رزا، دختردائیش) - آله...
27 تير 1391

یک موفقیت بزرگ

همیشه از پوشک گرفتن بچه برامون یه اتفاق بزرگ و کاری دشوار وشاق به نظر می رسید و یه جورایی داشت به یه رویا تبدیل میشد و مطمئنم که واسه خیلی از پدر و مادرا هم که تجربه ای توی این زمینه ندارن همینطوره. و از چندماه پیش تلاشمونو برای آموزش آرمیتا شروع کردیم. ولی از اون جایی که فکر می کنم هنوز خیلی کوچیک بود و بلد نبود خوب صحبت کنه و منظورش رو برسونه و البته ماهم به دلیل بی تجربگی ، بی حوصله می شدیم، دو سه باری تلاشمون بی نتیجه موند و ماهم که خسته می شدیم دوباره پوشکش می کردیم. ولی چند روزی بود که دوباره و اینبار بصورت جدی تلاشمونو آغاز کردیم و طی روز اصلا ایشونو پوشک نمی کردم( بجز زمان خواب ظهر) و مرتب اونو پا...
5 تير 1391

خداحافظ بهار، سلام تابستون

تموم شد. به همین زودی! فصل بهارو میگم. انگار همین چند روز پیش عید بود. خیلی سریع یک چهارم سال گذشت. درسته که واسه ما خوزستانیا بیشتر از اینکه زیبایی و طراوت داشته باشه، گرما و گردوغبارو خاک داشت، ولی هرچی باشه بهاره دیگه! ماهم چند سالیه که همینه وضعیتمون و یه جورایی عادت کردیم. خلاصه دیگه باید باهاش خداحافظی کنیم و به تابستون گرم و داغ سلام بدیم. من که لحظه شماری میکنم تا تابستونم زودتر تموم بشه و پائیز از راه برسه و بتونم دخترمو از خونه ببرم بیرون...بریم پارک، شهربازی و... آخه توی این هوای بد و آلوده نمیشه از خونه بیرون رفت و آرمیتا هم حسابی از تو خونه موندن خسته شده. من هم سعی میکنم با باز...
31 خرداد 1391

یه نی نی 22 ماهه

سلام عزیز دل مامانی 22 ماهگیتو تبریک میگم. ببخش که ماه گذشته نتونستم واست پست بذارم. مطمئنم بهم حق میدی. آخه ماشالله انقدر شیطون و بازیگوش شدی که یه دقیقه هم نمیشه تنهات گذاشت. یعنی درواقع به من فرصت هیچ کاری (حتی کارای خونه رو هم) نمیدی و عملا تمام وقتمو باید به شما اختصاص بدم. کامپیوتر هم که دیگه جزء داراییهای شخصیت شده و من اصلا نمیتونم برای چند دقیقه با خیال آسوده بشینم و به کارام برسم. مگراینکه شب بعد از خوابیدن سرکار، که اون موقع هم از خستگی درحال بیهوش شدنم و گاهی وقتا قبل از شما خوابم می بره.حالا یه همه این مسائل مشکلات گاه و بیگاه اینترنت و سرعت پائین رو هم اضافه کن. الانم درحالیکه داری تند تند شیر میخوری و ع...
27 خرداد 1391

20 ماهگی آرمیتا گلی مبارک

  امروز، در یک روز بهاری بارونی بسیار زیبا و دلپذیر دخترمون که قربونش برم  ماهه شد و منو بابا روز به روز و ساعت به ساعت ولحظه به لحظه بیشتر از قبل، از بزرگ شدنش، از شیرین زبونیاش و پیشرفتهاش در خیلی زمینه ها ذوق زده می شیم و از داشتنش به خودمون می بالیم و خدارو برای چنین موهبت بزرگی که به ما عطا کرده شاکریم. عزیز دلم 20 ماهگی مبارک   ...
27 فروردين 1391

18 ماهگی مبارک

گل دخترمون 3 روز پیش یکسال و نیمه شد و امروزم واکسنای 18 ماهگیشو زدیم. خداروشکر زیاد اذیت نشد و گریه نکرد ولی خیلی نگرانم که تب نکنه .آخه یه ده دوازده روزیه که سرمای شدیدی خورده و همزمان داره 4-3 تا دندون چهارپایه رو هم درمیاره و کلی توی این مدت دارو خورده و ضعیف شده . بخصوص که حسابی هم از اشتها افتاده. جمعه هفته گذشته هم (21/11/90) اولین آمپول زندگیشو زد اونم از نوع پنی سیلین. (البته 4/1). ولی خب با این حال خیلی اذیت شد و ما هم بیشتر. به هرحال با بزرگتر شدن بچه ها این مسائل هم پیش میاد و ما باید بپذیریم که نمیشه همیشه بچه هارو ایزوله نگه داشت و جلوی همه مشکلاتشونو گرفت. هرچقدر هم که تلاش کنیم بازم یه س...
30 بهمن 1390

دخملمون 17 ماهه شد

عروسکم ببخش که 17 ماهگیتو با 2 روز تاخیر بهت تبریک میگم. آخه میدونی که؟ رفته بودیم خونه باباجون و دیشب برگشتیم. منم که سرما خوردم و حالم زیاد خوب نیست. واسه همینم ناچارا این پست رو خیلی ساده برات میذارم. فقط برای اینکه بدونی چقدر برام مهمی. راستی بعد از چندین ماه چشم انتظاری بالاخره یکی دوتا مروارید تازه دارن یواش یواش خودشون رو نشون میدن و تعداد دندونای خانمی از چهارتا (دوتای بالایی و دوتای پایینی) به 6-5 تا افزایش پیدا میکنه. اینم یه تبریک دیگه ...
29 دی 1390

یه ماجرای جالب و خاطره انگیز

دیروز که آرمیتا رو برای معاینه ماهیانه به مطب دکترش برده بودیم یه اتفاق خیلی جالب و غیر منتظره برامون پیش اومد: یه خانم کوچولوی ناز به نام پارمیس هم که هم سن آرمیتا بود به همراه مادرجون و خاله ش به مطب اومده بود که بطور کاملا اتفاقی و از طریق کارت ویزیت محل کار مامانش فهمیدم که ایشون یعنی پارمیس خانم ماجرای ما،دختر یکی از دوستای بنده هستن که در دوران بارداری توی نی نی سایت باهاشون آشنا شدم و تنها همشهری من در سایت بودن و تا مدتی بعد از زایمانمون از راه ایمیل باهم در تماس بودیم. ولی متاسفانه به رغم نزدیک بودن محل زندگیمون، هیچوقت نشد که از نزدیک باهم آشنا بشیم و همدیگه رو ببینیم تا اینکه دیروز توی مطب ب...
20 دی 1390

15 ماهگی و یه سرماخوردگی جانانه

عزیز دلم متاسفم که 15 ماهگیتو در شرایطی بهت تبریک میگم که به شدت سرماخوردی و درحال سرفه و عطسه کردنی و خیلی هم کسل و  بی حوصله. این چند روزه خیلی به من و بابا و از همه بیشتر به خودت سخت گذشت. آخه تاحالا سرما نخورده بودی بجز یکبار که اونم خیلی خفیف بود. شاید واسه همینه که انقد سختمونه. به هرحال پیش میاد دیگه. ایشالا زود زود خوب بشی و دوباره بشی همون آرمیتای سرحال و شیطون خودمون.قرررررررررررررررررررررررررررونت برم ...
27 آبان 1390