آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

پرنده خوشبختی

یادی از کودکی

1390/11/11 15:53
نویسنده : مامان ندا
1,686 بازدید
اشتراک گذاری

بچه دار شدن و پابه پای اون، بچگی کردن، ناخودآگاه آدم رو به یاد روزهای کودکی میندازه و خاطرات تلخ و شیرین اون دوران رو براش زنده می کنه.

بخصوص برای یک مادر که روز به روز بیشتر با فرزندش انس می گیره و شاهد کوچکترین تغییرات و جزئی ترین پیشرفتهای رفتاری و گفتاری کودکش هست، این حال و هوا بیشتر میاد سراغش و چه بسا خاطراتی از روزهای کودکی براش زنده بشه که یادآوریشون هیچوقت براش اهمیتی نداشته و به دست فراموشی سپرده شده ولی حالا با درک بیشتر و نگاهی عمیق تر به اون روزها و خاطراتش نگاه میکنه و هر ثانیه اش براش ارزشی صد چندان پیدا میکنه و دوست داره اگه شده برای دقایقی به اون دوران برگرده و لذت کودکی رو دوباره احساس که نه ببلعه!!! تا شیرینی اون تا همیشه در دلش زنده بمونه.

من هم این روزها حال و هوای بچگی و خاطراتش بدجوری به سراغم اومده. شیرین ترین و خوش ترین روزهای زندگی هرکسی که برای ما همزمان بود با جنگ و جنگ زدگی و آوارگی (دههء 60) . ولی بازهم اینا مانعی نبود برای اینکه از داشتن کتابها و نوارهای فراوون قصه و شعر که اون روزها خیلی هم زیاد بود و میشه گفت تنها سرگرمی ما بود محروم باشم و به لطف داداش و آبجی خوبم که اون موقع دانشجوی تهران بودن همیشه جدیدترین و بهترینهاش در اختیارم بود.

اون قدر زیاد بودن که از خیلیهاش فقط خاطره ای کمرنگ به یادم مونده. با اینکه حسابی از وسایلم نگهداری میکردم و حساسیت زیادی روشون داشتمو تا سالیان سال همه رو صحیح و سالم نگه داشتم ( و هنوزم بعضیهاشونو با چنگ و دندون حفظ کردم) ولی بالاخره با ظهور نوه های خانواده و بزرگ شدنشون اولین چیزهایی که آسیب دید و از صحنه روزگار محو شد اموال و داراییهای من که شامل کتابهاو نوارهام میشد بود.البته جابجایی های مکرری که داشتیم هم تو این قضیه بی تأثیر نبود.

 خلاصه اینکه کم کم تنها نشانه هایی که از اونها باقی موند خاطراتیه که همیشه در ذهنم بوده، هست و خواهد بود. و این روزها مدام اشعاری رو که هنوز بطور نصفه نیمه در خاطرم مونده برای آرمیتا زمزمه می کنم و آرزو دارم که روزی بتونم دوباره نسخه هایی از اون کتابها و نوارهای قصه رو واسش پیدا و تهیه کنم تا بدونه که مامانش وقتی کوچیک بوده چه سرگرمیهایی داشته.البته خوشبختانه 2سال پیش تونستم با تهیه سی دی 48  داستان موزیکال شرکت سوپر اسکوپ، بعضی از اونارو پیدا کنم و واقعا لذت بردم ولی هنوز خیلی از کتابها و نوارهاشون مونده که هرچی اشعارشون رو توی نت سرچ میکنم اثری از اونا نمی بینم و متاسفانه اسمشون رو هم به خاطر ندارم تا شاید راحت تر بشه پیداشون کرد.

به همین خاطر با اجازه دختر عزیزم میخوام بخشی از وبلاگش رو به این کار اختصاص بدم و هر از گاهی قطعه شعر یا قصه و یا حتی نشانه ای رو که از اونا به یاد دارم اینجا درج کنم تا شاید دوستانی باشن که نسخه هایی از کتاب یا نوار موردنظر داشته باشن یا حتی نام اونو بدونن و بتونن در پیدا کردنش به من کمک کنن. 

به امید روزی که بتوانیم کودکانمان را در شادیهای کودکیمان سهیم کنیم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)