آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

پرنده خوشبختی

یلدا

""" یلدا مبارک """  پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد.  عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری اندک اندک گیسوان بلند یلدا دست های خود را مادرانه بر گرد چله نشینانش گره می زند تادر گرمی وجود یکدگر،و زیر ترنم عشق، سرودی دیگر از وحدت را ساز کنند. جشن یلدا فرخنده باد   یلداست ، بگذاریم هر چه تاریکی هست ، هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست. آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه...
1 دی 1390

15 ماهگی و یه سرماخوردگی جانانه

عزیز دلم متاسفم که 15 ماهگیتو در شرایطی بهت تبریک میگم که به شدت سرماخوردی و درحال سرفه و عطسه کردنی و خیلی هم کسل و  بی حوصله. این چند روزه خیلی به من و بابا و از همه بیشتر به خودت سخت گذشت. آخه تاحالا سرما نخورده بودی بجز یکبار که اونم خیلی خفیف بود. شاید واسه همینه که انقد سختمونه. به هرحال پیش میاد دیگه. ایشالا زود زود خوب بشی و دوباره بشی همون آرمیتای سرحال و شیطون خودمون.قرررررررررررررررررررررررررررونت برم ...
27 آبان 1390

شعر پاییزی

پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد مي‌خندد در بازي‌اش با برگ او چشم مي‌بندد تا مي‌شود پنهان برگ از نگاه او، پاييز مي‌گردد دنبال او، هر سو هرچند در بازي هر سال، بازنده‌ست بسيا...
1 آبان 1390

14ماهگی و دو مروارید تازه

دخترمون ١٤ ماهه شد و دوتا دندون خوشگل وناز بالای دوتا دندون قبلیش درآورده. الان کلا ٤ تا دندون داره و واسه گاز گرفتن کفایت می کنه. آخه علاقه شدیدی به گاز گرفتن هرچیزی که جلو دهنش بیاد داره. چند روز پیشم انگشت پای باباشو درحین نماز خوندن (موقع سجده) گاز گرفتو آه از نهاد بنده خدا بلند شد. مامانشو هم که دیگه نگو.....فراوون. از پیشرفتاش بگم که دیگه تقریبا خوب راه میره و یه چند کلمه ای هم یاد گرفته. مثلا به آب میگه آپ. به بابا میگه باووا. به مامان میگه مامما. وقتی میخواد پاشه میگه علی ( یعنی یا علی). از شیرین کاریاش که نگوووو. چندوقتیه که به مورچه های توی حیاط علاقه مند شده و با انگشت تعقیبشون میکنه و گاهی وقتا هم بیچاره ...
27 مهر 1390

روز جهانی کودک مبارک

١٦ مهرماه روز جهانی کودک رو به کودک دلبندم آرمیتا و همه کودکان دنیا تبریک میگم و با اجازه آقای میکائیل شریفی قسمتی از شعر "خوش بحال کودکی "ایشون رو تقدیم میکنم به همه کودکان دیروز که دلشون واسه روزهای کودکی تنگ شده و کودکان امروز که درحال سپری کردن شیرین ترین دوران زندگیشون هستن. با امید به اینکه همه کودکان دنیا زیر سایه پر مهر پدر و مادر و در محیطی امن و آرام پرورش پیدا کنن: خوش به حال کودکی و تاب تاب مشقهای صفحه صفحه، آب آب ***  کوچه های بازی هر روز و شب دستهای گرم مادر، خواب خواب ***  خوش به حال کودکی و سادگی حرفهای واقعی، با آب و تاب...
16 مهر 1390

13ماهگی و اولین سفر شمال

ما که تصمیم داشتیم دیگه حالا حالاها یعنی تا وقتیکه آرمیتا خانم کوچولوه سفرنریم، بازم رفتیم ، اونم یه جای خیلی دووووووووووووووووووووور. بگو کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعله.شمال!!! ولی ایندفه شانسمونو یه جور دیگه امتحان کردیمو مامان جون و خاله الهه جون جونی و مهربون رو با خودمون همراه کردیم و زحمتای آرمیتا بیشتر رو دوش اونا بود. با تشکر ویژه از:                    مامان جون و خاله جون جونی خلاصه اینکه دخترمون درست در تاریخ 27/6/90 یعنی پایان 13 ماهگی اولین سفر شمالش رو از بابلسر آغاز کرد. ...
13 مهر 1390

اولین قدمها

دخترمون که دقیقا همزمان با تولد یکسالگیش (27 مرداد) خونه خاله جان و سر سفره شام تونست خودش پاشه بایسته، امروز یعنی در سن 1سال و 23 روزگی اولین قدمها رو بدون کمک کسی و با تشویق مامانی برداشت. البته مدتهاست که با تکیه به مبل و دیوار راه میره ولی امروز بالاخره ترسش ریخت و آروم آروم چند قدمی راه رفت. مبارک باشه عروسکم   ...
19 شهريور 1390