یه ماجرای جالب و خاطره انگیز
دیروز که آرمیتا رو برای معاینه ماهیانه به مطب دکترش برده بودیم یه اتفاق خیلی جالب و غیر منتظره برامون پیش اومد:
یه خانم کوچولوی ناز به نام پارمیس هم که هم سن آرمیتا بود به همراه مادرجون و خاله ش به مطب اومده بود که بطور کاملا اتفاقی و از طریق کارت ویزیت محل کار مامانش فهمیدم که ایشون یعنی پارمیس خانم ماجرای ما،دختر یکی از دوستای بنده هستن که در دوران بارداری توی نی نی سایت باهاشون آشنا شدم و تنها همشهری من در سایت بودن و تا مدتی بعد از زایمانمون از راه ایمیل باهم در تماس بودیم. ولی متاسفانه به رغم نزدیک بودن محل زندگیمون، هیچوقت نشد که از نزدیک باهم آشنا بشیم و همدیگه رو ببینیم تا اینکه دیروز توی مطب بوسیله دخترامون باهم آشنا شدیم و دخترامون که زرنگتر از خودمون بودن زودتر از ماماناشون همدیگه رو دیدن و کلی هم باهم رفیق شدن و ماهم که حسابی ذوق زده شده بودیم کلی ازشون عکس گرفتیم. اونم کجا؟ پشت میز خانم منشی!!!
البته ما مامانا بازم موفق به دیدار هم نشدیم چون مامان پارمیس به دلیل کسالت نیومده بود مطب.ولی من اینبار دیگه عزمم رو جزم کردم که حتما برم دیدنش و دوستیمو باهاش ادامه بدم. بخصوص به خاطر دخترامون که هم سن هستن و تجدید خاطراتی که خودمون از دوران بارداریمون داشتیم.
خلاصه اینم یه خاطره شیرین شد واسه ما که هرگز فراموش نمی کنیم.
و اما عکسای دوتا فرشته ناز و ملوس:
دو تا خانم کوچولوی ناز در حال فیگور گرفتن:
وقتی پای خوراکی میاد وسط یه سری مسائل فراموش میشه
قربون دختر دست و دلبازم برم من